گفتوگو فرهاد جم با صنعت و توریسم:
سفر یعنی باید کولهات را بر دوشات بگذاری و بروی در دل طبیعت
«من اسم شناسنامهایم فرهاد صفریجم است. در دومین اجرای صحنه باغ آلبالو، خدا بیامرز آقای دکتر خسروی، به من گفت که «صفریاش» را نگذاریم. من گفتم باشه و شدم فرهاد جم. دیگر در آنونسها و آفیشها شدم فرهاد جم! اما از لحاظ حقوقی و حقیقی من فرهاد صفریجم هستم.»
اینها حرفهای «علی» سریال همسران و «مسعود» سریال دزدان مادر بزرگ است که چند ساعتی مهمان نشریه صنعت و توریسم بود. او درباره گردشگری در ایران صحبتهای شیرینی داشت که با هم میخوانیم.
– اولین سفری که در ذهن فرهاد جم نقش بست، کدام شهر بود و در چند سالگی به وقوع پیوست؟
– پدرم مامور سالن قطار بود و هر ساله به ماموران راهآهن یک سفر به همراه خانواده تعلق میگرفت. پدرم دوستی مانند برادر داشت که در مشهد زندگی میکرد. من و برادر و خواهرانم به او عمو میگفتیم. خوب یادم هست، اولین باری که من از تهران به یک شهر دیگری سفر کردم، تابستان سال ۱۳۵۳ بود. من آن زمان هشت ساله بودم. غیر از برادر بزرگم که نبود، من و دو تا خواهران به همراه پدر و مادرم در یک کوپه دربست نشستیم. قطارهای آن زمان به شکل امروزی نبود و تخت هم نداشت. فقط دو نیمکت چوبی داشت و ما با خود لحاف و تشک سبک به همراه داشتیم. کف قطار زیر نیمکتهای چوبی جای من و خواهر کوچکترم بود. آنجا در حقیقت به اتاق یا فضای اختصاصی من و خواهرم تا رسیدن به مشهد تبدیل میشد.
– خاطرهای هم از این سفر دارید؟
– بله. من برای اولین بار به همراه پدر و خواهرم سوار فیل شدم و عکساش را دارم. ما به زیارت رفتیم و کلی گشتوگذار کردیم، جاهای دیدنی مشهد را دیدیم. فکر میکنم قریب به یک ماه در آنجا ماندیم. این اتفاق همچنان تا نوجوانیام و فکر میکنم تا سال ۱۳۵۹ یا ۱۳۶۰ ادامه پیدا کرد. بعدش که دیگر پدر و مادر نمیآمدند، من با دوستانم به سفر میرفتم. اما واقعیت را بخواهید اولین سفر من که خودم به خاطر نمیآورم و پدرم برایم تعریف کرد به سال ۱۳۴۸ یا ۱۳۴۹ برمیگردد. پدرم در یکی از ماموریتهایش به مشهد، مرا که سه یا چهار ساله بودم همراه خود برد و خاطره این سفر را چنین برایم تعریف کرد که من بهانه مادرم را میگرفتم و گریه میکردم. درواقع این اولین سفرم بوده که من به خاطر نمیآورم، اما اولین سفری را که به یاد دارم سال ۱۳۵۳ بود که در بالا به آن اشاره کردم.
– مقصدهای موردعلاقهتان در سراسر ایران کجاها هستند؟
من سفر را دوست دارم و به شهرهای مختلف ایران رفتهام. اگر حضور ذهن داشتهباشم قزوین، زنجان، تبریز، ارومیه، کرمانشاه، همدان، شوش، دهلران، زبیداد، اهواز، آبادان، خرمشهر، بندرعباس، بوشهر، خارک، سیستان و بلوچستان، کرمان، شیراز، یزد، اصفهان، مشهد و … همه جاها را رفتهام و از هر کدام خاطرات خوب و گاه هم خاطرههای بد دارم.
– کدام شهرها را ندیدهاید و دوست دارید به آنجا سفر کنید؟
کردستان. دوست دارم اشنویه و سنندج و آن دشتهای سرسبز را از نزدیک ببینم.
– شهرها و جاذبههای مورد علاقهتان در سفرها چیست؟
من طبیعت و اماکن تاریخی را بسیار دوست دارم. شاید به دلیل علاقهام به عکاسی باشد. خیلی عکاسی کردم. از زمان دانشگاه و بعد از جنگ. فکر میکنم از ۲۴ سالگی دوربین داشتم و عکاسی میکردم. مناطق طبیعی و بکر را دوست دارم. کوه، دریاچه، اماکن و ابنیه تاریخی، آن زیباییهایی که بعد از سدهها که از ساخت آنها میگذرد را توی ویزور دوربینات و یا با چشم خودت میبینی، لذت میبری. اینکه چقدر تاریخ بر اینها گذشته و چه چیزهایی دیدهاند.
– اولین عکسی که از طبیعت گرفتید را دارید؟ آن را برای خوانندگان ما وصف کنید.
بله. اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۶۰ یا ۱۳۶۱ بود که من به تنهایی بدون اعضای خانواده برای اولین بار با سه نفر از دوستان همسن و سالم و با برادر بزرگ یکی از آنها به شمال رفتیم. من دوربینی که الان اسمش یادم نیست، از برادر بزرگم به امانت گرفتم. دوربین عجیبی بود، چرا که وقتی عکس میگرفتید، اگر عکسات پنج در پنج بود یک عکس کوچک دو در دو هم کنارش چاپ میشد. آن عکس را همچنان دارم. در آن سفر برادر بزرگ دوستم که خودش عکاس حرفهای بود، خیلی عکسهای خوبی گرفت.
– آیا جایی هست که بخواهید دوباره به آن سفر کنید؟
خیلی جاها را تکراری رفتم؛ اصفهان، مشهد، تبریز، شیراز و … دوست دارم اگر موقعیتاش پیش آمد به جاهای جدید سفر کنم.
– مثلا کجا؟
طعبیت کردستان که زیبایی همانند کشور سوئیس را دارد، دوست دارم ببینم و عکاسی کنم.
جاده کناره یکی از خاصترین جاهای ایران است
«چند وقت پیش قم بودم، من تا حالا ذهنیتم نسبت به سوهان خوب نبود. در این سفر یک سوهان به نام خودکار، خیلی خوشمزه بود. وقتی تکهای از آن را در دهانم گذاشتم مزهای داشت، لذتبخش. به من گفتند که سوهان خوب نباید به دندان بچسبد. واقعا نظرم نسبت به سوهان عوض شد.»
فرهاد جم در چند ساعتی که مهمان نشریه صنعت و توریسم بود، حرفهایی زد که خیلی جذاب و شیندنی است. با ما همراه باشید. خواندنش خالی از لطف نیست.
– یکی از تجاربی که هنوز شبها تو را بیدار نگه میدارد را بگویید.
خاطرات خوش زیاد دارم، اما میخواهم خاطرهای جالب برایتان تعریف کنم. در آن سالهایی که سریال همسران را کار میکردیم، از طرف تولیت آستان قدس رضوی هر چهار بازیگری اصلی این سریال به مشهد دعوت شدیم. رفتیم بازار رضا آنقدر شلوغ شد که مجبور شدند بازار را ببندند. در آن ازدحام جمعیّت کیف پولم را زدند! خیلی سخت بود.
– ناراحت شدید؟!
بیشتر از این ناراحت شدم که چرا همه پولی که با خودم برده بودم را در کیفم گذاشتم و چرا در هتل نگذاشته بودم.
– پولت چقدر بود؟
چهار و پنج هزار تومان بیشتر نبود که البته در سال ۱۳۷۴ پول زیادی به حساب میآمد. چون سفارشاتی که به من داده شده بود را باید میخریدم. البته دوستان آستان قدس یک مقدار از آن پول را برگرداندند. نمیدانم چقدرش را، اما نتوانستم خریدهایم را انجام دهم. نه اینکه بگویم شبها مینشینم به آن فکر میکنم چرا اینطوری شد، به این فکر میکنم تجربه خوبی شد که به سفر رفتم، به خصوص در خارج از کشور همه پولم را با خودم نبرم یا میگذارم در گاوصندوقها و یا در هتل. فقط آن مقداری که آن روز نیاز دارم را با خود میبرم.
– چه مقصدی را برای سفر حتما پیشنهاد میکنید؟
گاهی وقتها باید با اتوبوس سفر کنید، چون مسیر زیباست. مثل جاده کناره. شما نمیتوانی از کناره بروی و لذت نبری. نمیتوانی از این زیبایی بگذری، چه با اتوبوس و چه با ماشین شخصی. وقتی در این مسیر حرکت میکنی یکجا میرسی به پانزده متری آب، یکجا از آن دور میشوی. اینطرف جنگلهای سربهفلککشیده و آن طرف دریای آب. زیباست! به نظر من جاده کناره یکی از خاصترین جاهای ایران محسوب میشود. اما شخصا اگر الان به من بگویی که فرهاد من چند روز مرخصی دارم و میخواهم به سفر بروم، من بلافاصله میگویم تو برو یزد. خیلی زیباست! یعنی تو یک چیزهایی توی یزد میبینی، لذتش را میبری. اما، بعد میتوانم بگویم تو اصفهان برو، شیراز برو یا … اینها جاهای برجسته و دانهدرشتی هستند. خیلی وقتها هست تو جایی را میبینی که اصلا اسمش در نرفته. یک گوشهایه، دریاچهایه.
دریاچهای هست آنطرف مثل گهر در لرستان. به تو میگویم برو آنجا، ماشینات را پارک کنی و با قاطر بروی. بعد در آنجا یک ماهی قزل خال سیاه بخوری و لذتش را ببری.
در این وانفسایی که درگیر کار و ترافیک و مشکلات شهری هستیم، گاهی دو روز، سه روز رفتن به طبیعت بکر بدون صدای بوق، بدون آلودگی آنقدر لذتبخش هست که هر دوستی فرصت داشته باشد و کمی هم دلش بخواهد، چون همه آدمها عادت کردهاند، بروند هتل!
از اتاق خانه درآمده و میروند یک اتاق دیگر آن هم در هتل. آخرش هم میآیند پایین رستوران هتل ناهار یا شام میخورند و میگویند رفتیم سفر! نه این سفر نیست. سفر یعنی باید کـولهات را بر دوشات بگذاری و بروی در دل طبیعت، چـادر بزنی تا از این امکانات شهرنشینی هــم دور باشی، حتی تلفن همراهات آنتن ندهد. از شبکههای اجتماعی، اینترنت و … هیچکدام را نداشته باشی و فقط از طبیعت، صدای شٌرشٌر آب و یا هر کجایی که هستی لذت ببری.
مطالب دیگر در حوزه مصاحبه با بازیگران را درتورسیم پرس دنبال کنید.